پدر شهید
ایشان آخرین پیک گردان بودند و فرمانده ایشان گفته بود که در منطقه چند عراقی به سمت ما تیراندازی می کردند ایشان با اینکه پیک گردان بودند از رودخانه گذشته و از پشت عراقیها را به رگبار بستند و از بین بردند و برگشتند.
خواهر شهید
ایشان اصولا انسانی کم حرف بودند اکثرا به صحبت ها گوش میدادند انسان خوشرو و با روحیه بشاشی بودند و در یال 66 بود که از پدرم در خواست کردند که می خواهم به جبهه بروم خیلی هم دوست دارم در این راه به شهادت برسم که در هفت تپه خواب دیدند شهید شدند و نامه ای که برای دوستش دادند ذکر کردند خواب دیدم که شهید شدم
خواهر شهید
سال 83 ماه رمضان مراسم افطاری از طرف آموزش و پرورش برای شهدای دانش آموز تدارک دیده شد مادرم قبل از دعوت از طریق خواب متوجه شدند.
خواهر شهید
من فقط 5 ساله بودم که برادرم کنار خانه ما در مغازه آلومنیوم سازی کار میکرد که یک روز بدون روسری رفتم دم در مغازه با اینکه علاقه شدیدی به من داشت فکر کنم که برای اولین بار بود که بخاطر این کارم دعوا کرد